برای پیش رفت باید نگاهی به گذشته داشت ، در حال زندگی کرد و برای آینده برنامه ریزی نمود ، این را همه ی بزرگان و دانشمندان و ... می گویند.
از این رو ، سری به گذشته ی سیاسی اجتماعی خود می زنیم زیرا قصد داریم کمی با هم در این مورد گفتگو کنیم ؛ یک گفتگوی ساده و صمیمی.
اگر بخواهم مختصر و مفید بگویم جریان از این قرار بود که من هم مثل اکثر جوانان پر شور و نشاط امروزی چشمه ای از انرژی بودم و مسائل روز کشورم ایران برایم بسیار مهم بود ، اما داستان به این جا ختم نمی شد زیرا از خیلی چیز ها سر در نمی آوردم!
پدر راهنمای خوبی بود ... وقتی از « پشتیبان ولایت فقیه باشید تا آسیبی به این مملکت نرسد». نقش زیر تابلوی خانه ی عمو پرسیدم تا چپ و راست و ... .
پدر گفت که منظور از ولایت فقیه همین رهبر بزرگوارمان امام خامنه ایست و هر طیفی که به ایشان نزدیک باشد را راستی و طیف مخالف را چپی می گویند.
بچه گانه بود فکرم بعد از این توضیحات اما عاقلانه و منطقی ، چرا که طبق مشاهداتم این طور در ذهنم نقش بسته شد که رئیس جمهور همیشه چپی است و نزدیک به رهبر نیست.
این ها گذشت تا رسیدیم به کتاب اجتماعی دوران دبستان که وظایف رهبری را می خواندیم ، یکی از این وظایف عزل رئیس جمهور بود؛ از آن به بعد سوالی که مدام ذهنم را درگیر خودش کرده بود این بود که چرا رهبر چنین رئسای جمهوری را عزل نمی کند تا راحت شود؟!
خلاصه زمان گذشت و من بزرگ تر شدم و رئیس جمهوری آمد که از قضا چپی نبود! از رهبر می گفت و ولایت فقیه و رهبر هم فرمودند که نظراتشان به این آقا نزدیک تر است.
مردم بعد از چندین سال احتمالا همین خود در گیری های ذهنی که من هم داشتم ، کسی را انتخاب کردند که نزدیک به رهبر باشد و رهبر هم اذیت نشوند.
چون رهبر دوست دارند که مردم در رفاه باشند و عدالت حاکم بر جامعه باشد و تمام تلاش خود را در این زمینه می کنند ، چنان که در روایات هم داریم که :
مرحوم کلینی به سند خودش از عمر بن حنظله روایت میکند. وی میگوید: "از امام صادق (ع) پرسیدم (اصول کافی، ج 1، ترجمه سید جواد مصطفوی، ص 86) درباره دو مرد از خودمان در باب دین و میراث، نزاعی دارند. آنگاه به سلطان یا قاضیان جهت حل آن حضور یافتند. آیا این عمل حلال است؟ حضرت فرمود: هرکس در موارد حق یا باطل به آنها مراجعه کند در واقع از طاغوت مطالبه قضاوت کرده است و آنچه طغیانگر به آن حکم کرده باشد به باطل اخذ کرده است. اگرچه برای او حق ثابت باشد، زیرا به حکم طاغوت آن را گرفته است و خداوند فرموده است: به او کافر باشند خدای تعالی فرماید: میخواهند به طاغوت محاکمه برند در صورتی که مأمور بودند به او کافر شوند .
عمر بن حنظله گوید : پرسیدم پس چه کنند؟ امام فرمود: به کسانی که از شما حدیث ما را روایت میکنند و در حلال و حرام ما دقت مینمایند و احکام ما را میدانند، نظر کنند. پس باید او را به عنوان حاکم پذیرا باشند، زیرا من او را برای شما حاکم قرار دادم و هرگاه به حکم ما حکم کند و از او پذیرفته نشود، حکم خدا کوچک شمرده شده و ما را رد کرده است و آنکه ما را رد کند، خدا را رد کرده است و این به اندازه شرک به خداوند است .
همان طور که می بینیم تبعیت از ولی فقیه حاکم بر جامعه لازم و واجب است ، و این تبعیت یعنی هر چه ولی گفت همان؛ نه عقب تر باید ماند و نه جلوتر از آن حرکت کرد.
این را حتی آن ها که شیعه که هیچ ، مسلمان هم نیستند حتی و دشمن هستند با ما هم می دانند.
فوکویاما در نظریه پایان تاریخ خود می گوید: شیعه بعد سومی هم دارد که بسیار مهم است . این پرنده ، زرهی به نام ولایت پذیری بر تن دارد . در بین کلیه مذاهب اسلامی ، شیعه تنها مذهبی است که نگاهش به ولایت فقهی است . یعنی فقیه می تواند ولایت داشته باشد . این نگاه ، برتر از نظریه نخبگان افلاطون است .
شاید این استدلال های قوی را از نظریه پردازان شیعه هم کم شنیده باشیم که فوکویاما به عنوان یکی از معماران نظریه های دنیای نو به زبان می آورد .
اما متاسفانه همین رئیس جمهور مردمی و ولایی و انقلابی گویا دچار این مشکل شد که تصور کرد می تواند بهتر از ولی تصمیم بگیرد ، آقای احمدی نژاد را می گویم!
شاید فراموش کرد که اگر به سفرهای استانی می رود و سیل جمعیت به استقبالش می روند به خاطر پایبندی ایشان به اصول انقلاب و رهبری است و ولا غیر ، شاید حمایت های برخی بزرگواران و مراجع باعث این تصور شد ، شاید ها زیاد است و هر چه که هست این یعنی فاصله گرفتن ایشان از ولی و این مساوی است با فاصله گرفتن مردم و بزرگان از ایشان.
همان طور که در سفرهای استانی جدید ایشان هم شاهد آن بودیم. و این دلیل بزرگی است بر ولایتی که در دل ها جاری است و تا زمانی که شخصی با ولایت است در این دل ها جای خواهد داشت.
احمدی نژاد ذوب شد ... در هرم ولایت ولی ... و این یعنی آقای احمدی نژاد بگم بگم ها شما که تمامی ندارد انگار ، اما می خواهم داستانی را از طرف تمامی مردمی که انتخابت نمودند و حال به استقبالت نمی آیند به شما بگویم ، و این حسن ختامی است بر گفتگویمان ، بگویم؟
سهل ، چشم از شاخه ها ی خوش رنگ درخت پرتقال گرفت . خیالش آرام نبود . در دلش حرفی داشت که دایم به زبانش می آمد . تا می خواست چیزی بگوید ، از هیبت نگاه امام صادق (علیه السلام ) شرم می کرد . چشم به سینی میوه انداخت . خرمایی به دهان گذاشت . مثل عسل ، شیرین و لذیذ بود.خرمای امام صادق (علیه السلام ) خوردن داشت . شفا بخش بود.
امام با مهربانی نگاهش کرد سهل بالاخره تصمیم گرفت که بگوید . نفسی کشید و گفت : مولای من ، چرا خانه نشسته اید ؟ چرا قیام نمی کنید . من مطمئنم که صد هزار شمشیر زن آماده و فدا کار ، گوش به فرمان شما خواهند بود؟
سهل از سرزمین بزرگ خراسان به دیدن امام آمده بود . خود را مرید آن حضرت می دانست و شور و شوق بر پایی حکومت امام را در سر داشت.
امام مثل همیشه ، با خوشرویی نگاهش کرد،اما پاسخی نداد. برگشت طرف خدمت کارش که آن سوی اتاق بود . او را صدا زد . خدمت کار جلو آمد . سهل تعجب کرد . یعنی امام صادق (علیه السلام )تصمیم داشت کاری کند ؟ چرا خدمتکار را صدا زده بود ؟ امام از خدمتکار خود خواست ، خیلی زود تنور خانه را روشن کند .خدمت کار اطاعت کرد وطرف اتاقک تنور رفت . سهل لرزید . به خودش گفت : چرا تنور ... چه شد ؟ چرا جعفر بن محمد پاسخم را نداد و فوری دستور داد خدمتکارش تنور خانه را روشن کند ؟!
بر لبهای امام تبسم دلنشینی بود . خیال سهل راحت شد ، اما هنوز چشمه ی دلش لبریزسوأل بود.
بالاخره خدمتکار به اتاق آمد و گفت : مولای من ، تنور آماده شد . داغ و پر حرارت!
امام برخواست . به سهل اشاره کرد که همراهش بیاید . سهل با دغدغه ی بسیار دنبال امام راه افتاد . هر دو بالای تنور رفتند . امام تنور را نشان سهل داد وگفت : به میان آتش برو و در آن بنشین ! سهل هول کرد .پهنای صورت درشتش ، خیس عرق شد . موهای روی پیشانی اش را از زیر عمامه کنار زد و پاسخ داد : آقای من ! مرا در آتش سوزان رها مکن ، من حرفم را پس گرفتم!
لبخند امام پر رنگ تر شد تو را رها کردم . هر دو خواستند به اتاق بر گردند که خدمتکار وارد اتاقک تنور شد و گفت : مولای من ، هارون مکی به دیدنتان آمده !
هارون دوست صمیمی امام بود . پشت سر خدمتکار به اتاقک تنورآمد و با تعجب به امام و سهل نگریست و سلام کرد . امام خوشحال شد . با او احوال پرسی کرد و گفت : هارون ! برو درمیان آتش تنور بنشین !
هارون بی آنکه معطل شود و چیزی بپرسد ، لب تنور رفت .اول پاهایش را از تنور آویزان کرد و به آرامی توی تنور رفت . سهل فوری کنار دیوار رفت و چشمهایش را بست و رویش را بر گرداند . امام با او غرق در صحبت بود .از خراسان می گفت . سهل جرأت نکرد سر خود را سمت تنور بگرداند . هارون درون تنور بود ، اما بوی سوختگی نمی آمد . سهل هنوز می لرزید . ابروهایش گره خورده بود و دهانش خشک شده بود .
دقایقی گذشت . امام رو به سهل کرد و گفت : برخیز و ببین چه کسی در میان آتش است ! او با همان تشویش ، به پای تنور رفت . خیره شد و از تعجب زبانش بند آمد . هارون با لبخند از تنور به او نگاه می کرد . سهل به طرف امام رفت . پیش از آن که چیزی بگوید ، امام از او پرسید : در خراسان چند نفر مانند هارون است ؟
سهل با لکنت زبان گفت : به خدا حتی یک نفر هم مثل او پیدا نمی شود که با جان و دل از شما اطاعت کند !
امام فرمودند : در زمانی که 5 نفر یار راستین برای ما پیدا نشود ، من قیام نمی کنم ، ما به وقت قیام آگاه تریم !
سهل که به راز سخن امام پی برده بود ، برگشت وبا شرم به هارون خیره شد که با چشمهای مطمئن وآرام رو به رویش ایستاده بود.
قصه های کوچک از زندگی چهارده معصوم
(مجید ملا محمدی و محمود پور وهاب)
Design By : Pichak |